صد سبد ياد خدا آوردهاي، اينجا بمان
چهرهاي زود آشنا آوردهاي، اينجا بمان
در ميان مهرباناني غريب و ديرجوش
مهربان! ما را به جا آوردهاي، اينجا بمان
دستهايت بوي شرينيّ و گرمي ميدهند
خرمني مشكلگشا آوردهاي، اينجا بمان
هيچ آثاري نماند از مهرباني، مردمي
كولهباري از وفا آوردهاي، اينجا بمان
در جهاني كه چنين انسانيت انكار شد
دين بيرنگ و ريا آوردهاي، اينجا بمان
در ديار بي خدايان مردمي را، مهر را
با نواي «ربّنا» آوردهاي، اينجا بمان
درد دارد، درد دارد، درد دارد درد، جان
دردهامان را دوا آوردهاي، اينجا بمان
تب گرفته در تمام هستي محزونمان
دارويي بهر شفا آوردهاي، اينجا بمان
خود براي مردم گمگشته در اين كورهراه
صد كتاب رهنما آوردهاي، اينجا بمان
گوشها آزرده شد از وعده و حرف و شعار
گفتهها پر محتوا آوردهاي، اينجا بمان
من تو را در خواب ديدم، منتظر بودم تو را
خوابهايي جانفرا آوردهاي، اينجا بمان